مرده را کجا مي برند ؟
روزي جنازه اي را مي بردند پسر ملا از پدرش پرسيد:
پدرجان اين جنازه را کجا مي برند ؟!
ملا گفت او را به جايي مي برند که نه اب هست و نه نان هست
و نه پوشيدني و نه چيز ديگري
پسر ملا گفت : فهميدم ، او را به خانه ما مي برند !
سايه شاه!
درويشي زير سايه ي الاغش استراحت ميکرد، شاه از آنجا ميگذشت، درويش را در حال استراحت ديد، به درويش گفت: اي مرد اينجا چه کار ميکني؟
درويش گفت: عمر شاه دراز باد، زير سايه ي شما استراحت ميکنم
خواب پول!
شخصي در خواب ميديد، در جايي از شهر از طرف حاکم به مردم پول ميدهند و او خود را با عجله به آنجا رساند و دستانش را بار کرد و گفت: عمر حاکم دراز باد، به من هم بده .
حاکم از همه به او کمتر داد، وقتي شخص ديدم کم است، دادو فرياد زد که اين کم است اين خيلي کم است، در حالي که کم است و کم است ميکرد از خواب پريد، خبري از پول نبود، چشمانش را بستو گفت: باشد همان کم را بدهيد، من به کم هم قانعم
تشويق خسيس!
پدر خسيسي که ميخواست پسرش را تشويق کند به او گفت: پسر گلم اگه تو امتحانات نمره ي بيست بگيري ميبرم بستي فروشي تا بتوني به بچه هايي که بستي ميخورن نگاه کني
برچسب : نویسنده : افشین afshin1371 بازدید : 287